خلاصه داستان
پدر آکهمیتسو آکهگامی همیشه بهش می گفت “هیچکس نمی تونه تنهایی زندگی کنه”… اما اون مصممه که میتونه اینکارو بکنه. از این گذشته، پدرش مطمئناً از این حرفش نیتهای خیلی خوبی نداشت ولی خب آکهمیتسو نمیخواست مثل اون خل و چل بشه. اما وقتی که با یه زن جوان برخورد میکنه، کلی افکار ناپاک تو ذهنش بالا و پایین میرن. در نهایت تصمیم میگیره اونکاری رو که باید، انجام بده، یعنی یه راهب بودایی بشه و راههای دنیوی رو کنار بزاره. ولی معبدی که تصمیم میگیره خودشو وقفش کنه پر از... زنه؟ اون زن جوان هم اونجا هست؟ توی این شرایط یه پسر باید چیکار کنه؟
قسمت آخر، فصل 1 (زیرنویس فارسی) اضافه شد ۱۴۰۲/۱۰/۰۵
دانلود
جهت ارسال نظر، ابتدا وارد شوید